فایلوو

سیستم یکپارچه همکاری در فروش فایل

فایلوو

سیستم یکپارچه همکاری در فروش فایل

پایان نامه بررسی خاتمیت و محدودیت‌ها در 225 صفحه ورد قابل ویرایش

بررسی خاتمیت و محدودیت‌ها
بررسی خاتمیت و محدودیت‌ها - پایان نامه بررسی خاتمیت و محدودیت‌ها در 225 صفحه ورد قابل ویرایش



پایان نامه بررسی خاتمیت و محدودیت‌ها در 225 صفحه ورد قابل ویرایش



فهرست مطالب

مفهوم خاتمیت....................................................................................................... 1

اساس خاتمیت....................................................................................................... 3

خاتمیت پیامبر اسلام.............................................................................................. 18

پاسخ به نظرات دکتر عبدالحسین سروش ............................................................ 36

تاملی بر مفهوم خاتمیت......................................................................................... 55

خاتمیت و ولایت..................................................................................................... 143

معنا و مبنای خاتمیت از منظر روشنفکران............................................................ 158

جمع خاتمیت با امامت و مهدویت.......................................................................... 189

مهدویت.................................................................................................................. 201

نقدی بر مهدویت.................................................................................................... 213





مفهوم خاتمیت :

یکی از القاب آن بزرگوار خاتم الانبیاء است. و خاتم به فتح تا یا به کسر تا، از نظر معنی تفاوتی ندارد و هر دو بمعنی تمامیّت و پایان هر چیزی است. از این نظر، عرب به انگشتر، خاتم به فتح تا می گوید چون انگشتر در آن زمان، مهر و به منزلة امضای افراد بوده است و چون نامه ای را می نوشتند آخر آن را مهر می کردند. جای مهر انگشتر، آخر نامه بود و نامه با آن ختم می شد. خاتمیت پیامبر گرامی در اسلام از ضروریات است و هر که مسلمان است، می داند که پیامبر گرامی خاتم انبیا است و بعد از او تا روز قیامت پیامبری نخواهد آمد.

سرّ خاتمیت را در دو چیز می توان یافت:

1- دین اسلام با فطرات انسانها کاملاً مطابق است.

2ـ دین اسلام جامع الاطراف است و می تواند در هر زمانی و در هر مکانی و د رهر حالی جوابگوی جامعة بشریّت باشد. اسلام مدّعی است که هر چه جامعة ‌بشریت از نظر دین احتیاج داشته گفته است.

وقتی چنین باشد، آمدن دین دیگری پس از اسلام لغو و بیهوده است. به عبارت دیگر، آمدن دین پس از دین دیگری به واسطة چند چیز است :

1ـ اینکه آن دین نتواند جامعه را اداره کند و ویژة برخی از زمانها باشد، و این محدودیّت چنانچه گفته شد در اسلام نیست. دلیل واضح آن مرجعیّت در اسلام است. شما نمی توانید فقه جامع الشرایطی را پیدا کنید که مطلبی از دین از او سؤال کنید و او در جواب بماند.

2ـانحراف یا تحریفی در دین قبلی پیدا شود. چنانچه دین نصرانیت و یهودیّت به اقرار خود آنان چنین است. این نقیصه در اسلام نیست و پروردگار عالم متعهد است که اسلام از این گونه نقایص مصون بماند.

3ـ زمینه اقتضایی برای آن دین باقی نماند. مثلاً، اگر دینی به اقتضای زمان به معنویات زیاد اهمیّت داده باشد تا در آنان تعادل ایجاد شود، وقتی حال تعادل پدید آمد آن دین خود از میان رفتنی است. تصوّر این مطلب در اسلام غلط است زیرا چنانچه گفتیم اسلام دینی است که با فطرت انسان صد در صد مطابقت دارد و همان طور که به معنویات اهمیّت داده است به همان مقدار به مادیات نیز اهمیت داده است .

این خلاصه ای از بحث خاتمیت بود، و پوشیده نیست که بحث خاتمیت بحثی مفصل و علمی است که در فراخور این نوشته نیست. ما در اینجا به همین مقدار اکتفا می کنیم.





اساس خاتمیت :

اساسا مساله خاتمیت‏خود یک مساله‏اى‏است که با زمان ارتباط دارد. نسخ شدن یک شریعت و آمدن شریعت‏دیگر به جاى آن، فقط و فقط به زمان بستگى دارد و الا هیچ دلیل دیگرى‏ندارد. همه علما این را قبول دارند که رمز اینکه یک شریعت تا یک موقع‏معینى هست و بعد، از طرف خدا نسخ مى‏شود، تغییر پیدا کردن اوضاع‏زمان و به اصطلاح امروز مقتضیات زمان است. بعد این سؤال پیش مى‏آیدکه اگر اینطور باشد، پس باید همیشه با تغییر مقتضیات زمان شریعت موجودتغییر بکند، بنابر این هیچ شریعتى نباید شریعت‏ختمیه باشد و نبوت نبایددر یک نقطه معین ختم بشود. جواب این سؤال را دیشب عرض کردیم که کسانى که‏این سؤال را مى‏کنند در واقع دو چیز را با یکدیگر مخلوط مى‏کنند. خیال‏مى‏کنند معناى اینکه مقتضیات زمان تغییر مى‏کند فقط و فقط اینست که درجه‏تمدن بشر عوض مى‏شود و لذا باید پیغمبرى مبعوث بشود متناسب با آن‏درجه از تمدن یعنى پیشرفت علم و فرهنگ بشر. در صورتى که اینطورنیست. مقتضیات زمان به صرف اینکه درجه تمدن تغییر مى‏کند سبب‏نمى‏شود که قانون حتما تغییر بکند. علت عمده اینکه شریعتى مى‏آیدشریعت قبل را نسخ مى‏کند، اینست که در زمان شریعت پیش مردم استعدادفرا گرفتن همه حقایقى را که از راه فهم باید به بشر ابلاغ بشود ندارند. تدریجاکه در مردم رشدى پیدا مى‏شود، شریعت بعدى در صورت کاملترى ظاهرمى‏شود و هر شریعتى از شریعت قبلى کاملتر است تا بالاخره به حدى‏مى‏رسد که بشر از وحى بى‏نیاز مى‏شود، دیگر چیزى باقى نمى‏ماند که بشربه وحى احتیاج داشته باشد یعنى احتیاج بشر به وحى نامحدود نیست،محدود است، به این معنى که چه از لحاظ معارف الهى و چه از لحاظدستورهاى اخلاقى و اجتماعى یک سلسله معارف، مطالب و مسائل هست‏که از حدود عقل و تجربه و علم بشر خارج است‏یعنى بشر با نیروى علم‏نمى‏تواند آنها را دریابد. چون علم و عقل قاصر است وحى به کمک مى‏آید.دیگر لازم نیست که بینهایت مسائل از طریق وحى به بشر القا بشود. حداکثرآن مقدارى که بشر به وحى احتیاج دارد، زمانى به او القا مى‏شود که اولاقدرت و توانائى دریافت آن را داشته باشد و ثانیا بتواند آن را حفظ ونگهدارى کند. اینجا مساله‏اى هست که باید آن را در دنبال این مطلب‏عرض بکنم و آن اینست که یکى از جهات احتیاج به شریعت جدید اینست‏که مقدارى از حقایق شریعت قبلى در دست مردم تحریف شده و به شکل‏دیگرى درآمده است. در حقیقت‏یکى از کارهاى هر پیغمبرى احیا و زنده‏کردن تعلیمات پیغمبر گذشته است‏یعنى قسمتى از تعلیمات هر پیغمبرى‏همان تعلیمات پیغمبر پیشین است که در طول تاریخ در دست مردم مسخ‏شده است، و این، تقریبا مى‏شود گفت که لازمه طبیعت بشر است که در هرتعلیمى که از هر معلمى مى‏گیرد، کم و زیاد کند، نقص و اضافه ایجاد مى‏کندو به عبارت دیگر آن را تحریف مى‏کند. این مساله را قرآن کریم قبول دارد،تجارب بشر هم به درستى آن شهادت مى‏دهد. مثلا خود قرآن کریم که آمدتورات و انجیل را نسخ کرد ولى قسمتى از تعلیمات آنها را احیا و زنده نمود، یعنى بعد از آنکه به دست مردم مسخ شده بود قرآن گفت نه، آنکه تورات یاانجیل واقعى گفته است این نیست که در دست این مردم است، این است که‏من مى‏گویم، این مردم در آن دست برده‏اند. مثلا همین موضوع ملت‏ابراهیم، طریقه ابراهیم که در قرآن آمده است. قریش خودشان را تابع‏ابراهیم حساب مى‏کردند ولى چیزى که تقریبا باقى نمانده بود، تعلیمات‏اصلى ابراهیم بود. عوض کرده بودند، دست برده بودند، یک چیز من درآوردى شده بود قرآن اینطور بیان مى‏کند:«ما کان صلوتهم عند البیت الا مکاء و تصدیة‏» (2) ابراهیم نماز را واجب کرده بود. نماز او واقعا عبادت بوده‏است. عبادت یعنى خضوع در نزد پروردگار، تسبیح و تنزیه و تحمیدپروردگار. حالا اگر نماز ابراهیم از لحاظ شکل ظاهر فرقى داشته باشد با نمازما، مهم نیست ولى مسلم نماز ابراهیم نماز بوده است‏یعنى آنچه که در نمازهست، نوع اذکار، نوع حمدها، نوع ثناها، ستایشها، خضوعها اظهار ذلتها،تسبیحها و تقدیسها در آن بوده است. اینقدر در این عبادت دخل و تصرف‏کرده بودند که در زمان نزول قرآن نماز را به شکل سوت‏کشیدن یا کف‏زدن‏درآورده بودند. پس یکى از کارهائى که هر پیغمبرى مى‏کند احیاء تعلیمات‏پیغمبران پیشین است. لهذا قرآن راجع به ابراهیم (ع) مى‏گوید:«ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما» (3) یهودیها مى‏گفتند همین طریقه‏اى را که ما داریم و اسمش یهودى‏گرى است، ابراهیم داشت. نصرانیها مى‏گفتند طریقه ابراهیم همین است که ما الآن‏داریم. یعنى اینکه ما داریم، همان است منتها کامل شده است و نسخ‏کننده‏طریقه ابراهیم است. در آیه دیگر مى‏گوید:«شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا»تشریع کرد براى شما دینى را که در زمان نوح به آن توصیه شده بود«و الذى اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى‏»این دینى که براى شما توصیه شده است، همانست که به نوح توصیه شده وهمانست که به تو وحى شده و همانست که به ابراهیم و موسى و عیسى‏توصیه شده است‏«ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه کبر على المشرکین ما تدعوهم الیه‏» (4) توصیه شد که همین دین را اقامه‏بکنید. (یعنى دین همان دین است، یک راه است)تشتت پیدا نکردند مگربعد از آنکه مى‏دانستند ولى روى هواپرستى این تفرقه‏ها را ایجاد کردند.یعنى این رشته‏هاى مختلف را دست مردم ایجاد کرده است، اگر ساخته‏هاى‏مردم را حذف بکنید. مى‏بینید تمام اینها یک دین است، یک ماهیت‏است، یک طریقت است. غرض این جهت است که یکى از کارهاى انبیاءاحیاء اصل دین است که اصل دین از آدم تا خاتم یکى است. البته فروع‏مختلف است. هر پیغمبرى که مى‏آید یکى از کارهایش پیرایش است‏یعنى‏اضافات و تحریفات بشر را مشخص مى‏کند حالا اینجا یک سؤال پیش‏مى‏آید: آیا این خاصیت (تحریف دین) از مختصات بشرهاى قبل از خاتم‏انبیاء است‏یا بشرهاى دوره‏هاى بعد هم این طبیعت را دارند یعنى در دین‏خودشان دخل و تصرف مى‏کنند خرافات اضافه مى‏کنند؟ مسلم طبیعت‏بشر که عوض نشده است. بعد از پیغمبر خاتم هم همین طور است.



خاتمیّت پیامبر اسلام

اسلام کاملترین و آخرین دین الهی و پیامبر آن آخرین رسول الهی است و بعد از پیامبر اسلام پیامبر دیگری نخواهد آمد. همه مسلمانان بر این عقیده اجماع و اتفاق نظر دارند و تا به حال هیچ مسلمانی منکر این عقیده نبوده است. علاوه بر اتفاق نظر مسلمانان، قرآن و احادیث قطعی اصل خاتمیّت پیامبر اسلام را اثبات می‏کند.

قرآن می‏فرماید: ما کان محمد ابااحد من رجالکم ولکن رسول اللّه و خاتم النبییّن و کان اللّه بکل شیء علیماً (1)محمد (ص) پدر هیچ یک از مردان شما نیست ولی فرستاده خدا و خاتم پیامبران است و خدا همواره بر همه چیزی داناست.

خاتم (به فتح تا، یا به کسر تا) دلالت بر این می‏کند که با نبوت مهر خورده و این مهر شکسته نخواهد شد و پیامبر دیگری با شریعتی جدید نخواهد آمد. چنان که موارد استعمال واژه‏های هم خانواده خاتم همچون «تختم، مختوم، ختام» نیز به همین معناست یعنی مهر کردن و به آخر رسیدن یا پایان یافتن است و به عبارت دیگر: خاتم به معنای چیزی است که به وسیله آن پایان داده می‏شود و چون خاتم به معنای پایان دادن است پیامبر اسلام، پایان بخش نبوت است و خاتم الانبیاء بودن پیامبر به معنای خاتم المرسلین بودن هست زیرا مرحله رسالت مرحله‏ای فراتر از نبوت است که با ختم نبوت رسالت نیز خاتمه می‏یابد.

روایات فراوانی نیز از پیامبر و ائمه وارد شده که بر همین معنا پافشاری می‏کنند و این که برخی خاتم را به معنای انگشتر و چیزی که مایه زینت به حساب آورده‏اند به خاطر همین است که نقش مهره را بر روی انگشتر هایشان می‏کندند و بوسیله آن نامه‏ها را مهر می‏کردند که این مهر کردن حکایت از پایان نامه داشت. از این رو با دقت در روایات ذیل می‏توان پرده از ابهام این واژه برداشت.

1ـ انس می‏گوید: از رسول خدا(ص) شنیدم، می‏فرمود:انا خاتم الانبیاء و انت یا علی خاتم الاولیاء. و قال امیر المؤمنین(ع):

ختم محمد(ص) الف نبی و انی ختمت الف وصی...»(2) من پایان دهنده پیامبران و تو یا علی پایان بخش اولیاء هستی و امیرالمؤمنین (ع) فرمود: محمد پایان بخش هزار پیامبر و من هزار وصی را پایان بخشیدم.

2ـ پیامبر (ص) فرمود: «انا اول الانبیاء خلقاً و آخرهم بعثاً»(3)؛ من از نظر آفرینش اولین و از حیث بعثت آخرین پیامبرم.

3ـ پیامبر(ص) فرمود: «مثل من در بین پیامبران، مانند مردی است که خانه‏ای را بنا کرده و آراسته است، مردم برگرد آن بگردند و بگویند: بنایی زیباتر از این نیست جز این که یک خشت آن خالی است «فانا موضع اللبنة، ختم بی الانبیاء»،(4) و من پرکننده جای آن خشت خالی هستم از این رو نبوّت پیامبران به من ختم پذیرفت.

4ـ امام باقر (علیه السلام) فرمود: «ارسل الله تبارک و تعالی محمّداً الی الجنّ و الانس عامّة و کان خاتم الانبیاء و کان من بعده اثنی عشر الاوصیاء».(5)

5 ـ حقتعالی در خطاب به حضرت زکریّا فرمود: «یا زکریّا قد فعلت ذلک بمحمّدٍ ولا نبوّة بعده و هو خاتم الانبیاء» پیامبر اسلام حضرت محمّد (ص) ختم پیامبران و پیامبری بعد از او نیست.

6ـ حضرت موسی بن عمران (ع) نیز همچون سایر پیامبران این حقیقت را بر زبان آورده است که پیامبر اسلام حضرت محمّد (ص) خاتم پیامبران است «قال رسول الله: و فیما عهد الینا موسی بن عمران (علیه السلام) انّه اذا کان آخر الزّمان یخرج نبیّ یقال له «احمد»(ص) خاتم الانبیاء لا نبیّ بعده، یخرج من صلبه ائمّة ابرار عدد الأسباط»(6) بعد از او پیغمبری نیست و از صلب او دوازده پیشوا به تعداد اسباط بنی اسرائیل خارج می‏شوند.

7ـ پیامبر (ص) همچنان فرمود جبرئیل هنگام ظهر بر من نازل شد و گفت: یا محمّد(ص) خداوند تو را سیّد پیامبران و علیّ را سیّد اوصیاء قرار داد...«محمّد سیّد النبیّین و خاتم المرسلین و جعل فیه النبوة...»(7) محمّد سیّد پیامبران و خاتم رسول است و در او نبوّت را قرار داد.

8 ـ امیرالمؤمنین به کرات در جای جای نهج البلاغه به خاتمیّت حضرت محمّد (ص) تصریح کرده و به طور شفّاف خاطرنشان ساخته است که محمّد (ص) پایان بخش پیامبران است، مانند:

الف)(رسول اللهّ) فقفّی به الرسل و ختم به الوحی.(8)

ب) (رسول اللّه) «الخاتم لما سبق و الفاتح لما انغلق».(9)

ج) «امین وحیه و خاتم رسله».(10)

9ـ حضرت مسیح (علیه السلام) ـ بنا به نقل انجیل یوحنّا ـ فرمود: «انّی سائل ربّی ان یبعث الیکم «فارقلیط» آخر یکون معکم الی الابد و هو یعلّمکم کلّ شی‏ءٍ»(11) من از پروردگارم خواستم برای شما «فارقلیط» دیگری (یعنی حضرت محمّد(ص) را مبعوث فرماید که تا ابد با شما باشد و هر چیز را به شما بیاموزد.

10ـ امام محمّد باقر (علیه السلام) در تفسیر آیه «ما کان محمّدٌ ابا احدٍ من رجالکم ولکن رسول اللّه و خاتم النّبییّن» می‏فرماید: خاتم النّبییّن یعنی پیامبری بعد از حضرت محمّد(ص) نخواهد بود «یعنی لا نبیّ بعد محمّد».(12)

پرسش هایی درباره خاتمیت

از دیرباز پیرامون مسأله خاتمیت پرسش هایی مطرح بوده که امروزه نیز احیاناً در قالب‏های نوینی شکل گرفته و پاره‏ای اشکال‏های جدید نیز بر آن افزوده شده است، در آینده نیز دگر باره در همین شکل و یا در قالب‏های مدرن‏تری به بازار عرضه خواهد شد.

از این رهگذر ما در این نوشته به بعضی از آن‏ها اشاره کرده و به پاسخ گویی خواهیم پرداخت:

الف) آیا با توجّه به سیر تکاملی بشر، چگونه انسان می‏تواند از رهبری آسمانی محروم باشد؟

ب) آیا قوانین عصر نبوّت می‏توانند در این روزگار جوابگو باشند؟

ج) آیا با قطع شدن وحی و نبوّت. باید انسان از ارتباط با جهان غیب محروم بماند؟

د) حجّیت و ولایت دینی از آن پیامبر(ص) است و بابسته شدن دفتر نبوّت به مهر خاتمیّت شخصیّت هیچ کس پشتوانه سخن او نیست، بدین معنا که خطاب پیامبران نوعاً آمرانه، از موضع بالا و غالباً بدون استدلال است، به قرآن و دیگر کتب آسمانی به ندرت استدلال‏هایی ، مانند: «لو کان فیهما الهة الاّ اللّه لفسدتا»؛(13)یافت می‏شود از این رو شیوه سخن پیامبران این است که «ما علی الرّسول الاّ البلاغ»(14) کاری جز تبلیغ و ابلاغ پیام الهی بر عهده پیامبر نیست حتّی «قل هاتوا برهانکم»(15) هم که می‏گویند معطّل برهان آوردن مخالفان نمی‏شوند، پیشاپیش برهانشان را باطل می‏دانند «حجّتهم داحضةٌ عند ربّهم»(16) این نکته ما را به عنصر مقوّم شخصیت حقوقی پیامبر نزدیک می‏کند، این عنصر ولایت است.

ولایت به معنای این است که شخصیّت فرد سخنگو، حجّت سخن و فرمان او باشد، و این همان چیزی است که با خاتمیّت مطلقاً ختم شده است. بنابر این وقتی در کلام، دلیل می‏آید، رابطه کلام با شخص و شخصیت گوینده قطع می‏شود، از آن پس ما می‏مانیم و دلیلی که برای سخن آمده است، اگر دلیل قانع کننده باشد مدّعا را می‏پذیریم و اگر نباشد نمی‏پذیریم، دیگر مهم نیست که استدلال کننده علی (علیه السلام) باشد یا دیگری، از این پس دلیل پشتوانه سخن است نه گوینده صاحب کرامت آن.



خاتمیت

اخیرا جناب دکتر عبدالکریم سروش که سابقه دوستى با اینجانب دارد در کشور فرانسه پیرامون مسایل مربوط به تشیع سخنرانى نموده و نسبتا بازتاب گسترده اى داشته است. در این میان دانشمند محترم حجت الاسلام آقاى بهمن پور نقدى بر آن سخنرانى نگاشته و ارسال نموده است، ولى گویا پاسخ وى در نظر ایشان مقبول نیفتاده و پاسخى مفصل در سایت شخصى اش به راه انداختند و آنچه فعلا در اختیار اینجانب است پاسخ ایشان است. ما فارغ از همه این گفت وگوها دیدگاه هاى تشیع را در باب خاتمیت و انقطاع وحى و مرجعیت علمى پیشوایان معصوم و سرچشمه علوم و دانش آنان بازگو مى کنیم. و خاطر ایشان را مستحضر مى سازیم که اینجانب در کتاب اضواء على عقائد شیعه الامامیه و تاریخ هم که در سال ۱۴۲۱ق منتشر گردیده است اکثر اشکالاتى را که ایشان مطرح نموده پاسخ گفته ام، زیرا این دیدگاه ها جدید و نو نیست و ایشان نیز طراح و پایه گذار آنها نمى باشد بلکه ریشه در کلام پیشینیان دارد که فعلا جاى بحث آن نیست. همچنین در کتاب دیگرى به نام الاعتصام بالکتاب والسنه که در سال ۱۴۱۴ق منتشر گردیده است دیدگاه هاى شیعه را در مورد مرجعیت علمى پیشوایان معصوم و سرچشمه دانش هاى آنها به گونه اى که با خاتمیت کوچک ترین تعارضى ندارد مطرح نموده ام. ممکن است عذر ایشان این باشد که این گونه کتاب ها را در اختیار ندارد ولى مى توانست به کتاب منشور عقاید امامیه که به زبانهاى مختلف اعم از فارسى، عربى و انگلیسى و غیره چاپ شده است مراجعه فرمایند زیرا کلیه مطالبى که ایشان مطرح کرده اند به نوعى مطرح و مورد بررسى قرار گرفته است. اصولا مشکل این نوع نویسندگان این است که پیوند خود را با حوزه هاى علمیه و اسلام شناسان واقعى قطع نموده، آن گاه به نقد و گفت و گو مى پردازند. بنده از شخص ایشان و دیگر دوستانى که گاهى دیدگاه هاى نو دارند درخواست مى کنم این نوع مسایل را قبلا در محافل علمى حوزوى مطرح کنند و آنگاه چکیده گفت و گوها را منتشر نمایند. این دوستان عزیز هر چه هم متفکر و سخنور باشند در معارف و احکام الهى تخصص ندارند. به خاطر دارم که جناب سروش در یکى از سخنرانى هاى خود از حوزه علمیه قم انتقاد نموده و هر نوع تحقیق و نوآورى را در آن نفى کرده بود. من در همان زمان (سال ۱۳۷۰) بر آن شدم که خاطر شریف ایشان را از مراکز تحقیقى در قم آگاه سازم زیرا احساس نمودم که ایشان از دور دستى بر آتش دارد، از این رو به واسطه یکى از دوستان از ایشان دعوت کردم تا وى از موسسه تعلیماتى و تحقیقاتى امام صادق(ع) دیدن فرمایند. او پس از آگاهى از وجود محققان عالى مقام و آثار ارزشمند آن در دفتر یادبود موسسه چنین نگاشت: به نام خدا دیدار از موسسه تعلیمى و تحقیقى استاد محترم جناب آقاى سبحانى براى بنده توفیق بود. چه مى توانم بنویسم جز اظهار مسرت و جز آرزوى مزید توفیق همکاران محقق این موسسه و رویش امثال این موسسات در قم وسایر نقاط این دیار تا در معرفت دینى فربهى مطلوب حاصل شود.





تأملی بر مفهوم خاتمیت

پاسخ محمد صدرزاده به عبدالکریم سروش

عبارات زیر، گفتاری است از آقای سروش، پخش شده از طریق اینترنت و خطاب به شیعیان، که بدین‌وسیله به تحلیل و پاسخ آن از طرف راقم این سطور، اقـدام شده است: «چگونه ممکن می‌شود که پس از پیامبر خاتم کسانی درآیند و به اتکاء وحی و شهود سخنانی بگویند که نشانی از آنها در قرآن و سنت نبوی نباشدو در عین حال تعلیم و تشریع و ایجاب و تحریمشان در رتبه وحی نبوی بنشیند و عصمت و حجیت سخنان پیامبر را پیداکند و بازهم در خاتمیت خللی نیفتد؟ پس خاتمیت چه چیزی را نفی و منع می‌کند؛ و به حکم خاتمیت، وجود و وقوع چه امری ناممکن می‌شود؟» عرض می‌شود:رسالت شخص رسول اللهٌ صلی الله علیه و آله، در چه بود؟ در رساندن پیامهای الهی به مردم و آموزش آنان به آنچه را که به صورت کتابی برای آنان فرستاده شده بود.«و لقد جئناهم بکتاب فصٌلناه علی علم هدی و رحمة لقوم یؤمنون» هرکتاب علمی، به معلمی آگاه به رموز علمی آمده در آن کتاب، نیاز دارد؛ ودر پی فهم و درک مسائل آمده درآن کتاب، بدون استفاده از معلم مخصوص آن برآمدن، جز اتلاف وقت، عدم موفقیت، وگمراهی، سودی دیگر نخواهد داشت. خداوند متعال، شخص رسول الله، صلی الله علیه و آله، را به عنوان معلم این کتاب علمی نازله از جانب خود، معرفی فرموده است: «إنٌا أنزلنا إلیک الذکرلتبیٌن للناس ما نزٌل إلیهم» پس لازمه درک و فهم مسائل علمی مطروحه در این کتاب آسمانی، تمسٌک به معلم انحصاری آن،یعنی:شخص رسول الله، صلی الله علیه و آله، و فراگیری مطالبی است که آن حضرت به عنوان تعلیم، بیان فرموده است .آیا آموزش و فراگیری مسائل و مطالب علمی، در یک مرحله برای انسان امکان پذیر است؛ یا در مراحلی متعدد، و با اختصاص زمانی معین برای هر مرحله ؟شخصی که در پی فراگیری دانش پزشکی است، آیا با یک مرحله به خدمت استاد علوم پزشکی رسیدن، می‌تواند تمام علوم پزشکی را فراگرفته بگونه‌ای که در رشته پزشکی دیگر به استاد نیاز نداشته باشد ؟! هرگــز. بدیهی است، ابتدا باید مقدماتی را فرا گیرد تا براساس آن، قدرت فهم مسائل پزشکی که استاد در پی تبیین آن است، دراو به وجود آید؛ و پس از به وجود آمدن قدرت درک مسائل پزشکی در دانشجو، از شرائط مهم موفقیت او در فراگیری، به حضور استاد رسیدن پیاپی او، و گوش فرادادن و به خاطر سپردن تعالیم استاد است؛ که درصورت عدم حضور دانشجو نزد استاد، و یا عدم حضور استاد در کلاس درس، عدم موفقیت دانشجو در فراگیری علوم پزشکی، قطعی است. در تعلیم کتاب علمی قرآن کریم، و ابلاغ رسالات الهی به مردم، آیا شخص رسول الله، صلی الله علیه و آله، در زمان حیات خود تنها بود، یا در این امر خطیر یاوری برای او از جانب خداوند متعال در نظر گرفته شده بود؟با دقت و تدبر در حدیث متفق علیه نزد جمیع مسلمین بنام المنـزلة صادره از رسول الله، صلی الله علیه و آله: «یا علی! أنت منٌی بمنزلة هرون من موسی إلا أنٌه لا نبیٌ بعدی» (ای علی! موقعیت و مقام تو نسبت به من، همچو موقعیت و مقام هارون است به موسی؛ با این تفاوت که پس از من دیگر پیامبری نیست) و با تدبر در شأن و مقام هارون نسبت به موسی(ع)، شراکت علی، علیه السلام، با رسول الله، صلی الله علیه و آله، در ابلاغ رسالات الهی به مردم و در تزکیه و تعلیم علوم قرآنی به آنان، امری است کاملا مشهود. حضرت موسی(ع) از خداوند متعال چنین تقاضا نمود: «واجعل لی وزیرا من أهلی. هرون أخی. اشدد به أزری. و أشرکه فی أمری. کی نسبٌحک کثیراؤ و نذکرٌک کثیرا. إنٌک کنت بنا بصیرا. قال قد أوتیت سؤلک یا موسی. و لقد مننٌا علیک مرٌة أخری» (خداوندا! از خانواده ام برایم یاوری قرارده، یعنی: برادرم هارون را، و به او پشتم را محکم گردان، و او را در کارم شریک کن، تا تورا بسیار تسبیح گوئیم، و از تو بسیار یاد کنیم، که تو به احوال ما بینا و بصیری. خداوند متعال فرمود: خواسته ات داده شد، وبار دیگر با برآوردن حاجتت، بر تو منت گذاردیم) خواسته حضرت موسی(ع) چه بود؟ شریک قراردادن خداوند متعال هارون را در کار او: «أشرکه فی أمری». کار موسی(ع) چه بود؟ رسالاتی که خداوند متعال به او سپرده، و ابلاغ آن را به مردم، از او خواسته بود. با اجابت خداوند متعال خواسته موسی(ع) را، هارون در امر رسالت، شریک موسی(ع) گردید؛ بدون اینکه این شراکت، خللی را در رسالت موسی(ع) موجب شده باشد. لازمه شراکت در امر رسالت و ابلاغ آن، دانائی شریک نبی به موضوع رسالت است، دانائی همچون دانائی خود نبی؛ و گرنه از شریک نبی در امر ابلاغ رسالات، کاری ساخته نخواهد بود. حصول این دانائی در شریک خاتم انبیاء، یعنی: رسول الله، صلی الله علیه و آله، از چه طریق بود؟«و لقد کنت أتٌبعه اتٌباع الفصیل أثر امٌه، یرفع لی فی کل یوم من أخلاقه علما، و یأمرنی بالاقتداء به. و لقد کان یجاور فی کل سنة بحراء فأراه و لا یراه غیری.ولم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول الله – صلی الله علیه وآله – و خدیجة و أنا ثالثهما. أری نور الوحی و الرٌسالة، و أشمٌ ریح النبوة. و لقد سمعت رنٌة الشیطان حین نزل الوحی علیه، صلی الله علیه و آله، فقلت: یا رسول الله، ما هذه الرٌنٌة؟ فقال:‹هذا الشٌیطان قد أیس من عبادته، إنٌک تسمع ما أسمع، و تری ما أری، إلاٌ أنٌک لست بنبیٌ، ولکنٌک لوزیر و إنٌک لعلی خیر›... » (من همچو سایه‌ای به دنبال آن حضرت حرکت می‌کردم، و او هر روز نکته‌ای تازه از اخلاق نیک را برای من آشکار می‌ساخت، و به من امر می‌فرمود، به او اقتدا کنم. و مدتی از سال را مجاور کوه حراء می‌شد، و تنها من اورا مشاهده می‌کردم، وغیر من دیگری او را نمی دید. در آن روزها غیر از خانه رسول الله،صلی الله علیه و آله، خانه‌ای که در آن از اسلام سخنی باشد، وجود نداشت؛ و در آن خانه جز حضرت رسول، صلی الله علیه و آله، و خدیجه، و من که سومین نفر آن جمع بودم، دیگری وجود نداشت. من نور وحی و رسالت را می‌دیدم، و نسیم نبوت را استشمام می‌کردم.ناله‌ای از شیطان را شنیدم! از رسول الله، صلی الله علیه و آله، پرسیدم: این ناله، چیست؟ فرمود: این شیطان است که ازپرستش مایوس گردیده! تو می‌شنوی آنچه من می‌شنوم، و می‌بینی آنچه من می‌بینم! با این تفاوت که تو پیامبرنیستیی؛ لیکن تو وزیر من، و بر راه خیرقرار تو است) لازمه حامل قرآن کریم شدن، طهارت ذاتی است؛ امری که مشترک بین رسول الله، صلی الله علیه و آله، و امامان معصوم،علیهم السلام، ازاهل بیت او است: «إنٌما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهٌرکم تطهیرا» اختصاص یک نوع درود و صلوات برمحمد، صلی الله علیه وآله، واهل البیت(ع)،، صلواتی که نماز‌های روزانه تمام شدنی نیست مگر به آن، از شراکت آل، یعنی: اهل البیت(ع) در ابلاغ رسالات رسول الله، صلی الله علیه و آله، و از برخورداری آنان از همان ویژگی‌های لازم برای تزکیه و تعلیم امت، و لازم برای پیاده نمودن نظام تشریع که رسول الله، صلی الله علیه و آله، واجد آن بود، حکایت می‌کند. و برای تذکر بشر به معلم انحصاری قرآن بودن اهل البیت(ع)، و واجد ویژگی‌های لازم برای تزکیه وتعلیم بشر، و برای پیاده نمودن نظام تشریع، و واجد عین ویژگی‌های شخص رسول الله، صلی الله علیه و آله، بودن؛ خداوند متعال می‌فرماید:«قل لاأسئلکم علیه أجرا إلاٌ المودٌة فی القربی»

مشخصات فروشنده

نام و نام خانوادگی : مجتبی خادم پیر

شماره تماس : 09151803449 - 05137530742

ایمیل :info@payfile.org

سایت :payfile.org

مشخصات فایل

فرمت : doc

تعداد صفحات : 225

قیمت : برای مشاهده قیمت کلیک کنید

حجم فایل : 295 کیلوبایت

برای خرید و دانلود فایل و گزارش خرابی از لینک های روبرو اقدام کنید...

پرداخت و دانلودگزارش خرابی و شکایت از فایل
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.